نگه كن سحرگاه تا بشنوي

ز بلبـل سخن گفتـن پهلوي

                                       فردوسي

 

 

مصطلحات فلسفي و منطقي در زبان پهلوي

۱- طرح مسئله

آگائياس اديب و مورخ يوناني دوران ژوستي نين ( متوفي در سال 582 م ) در تاريخ پنج جلدي خود در بارة اين قيصر ، اطلاعات گرانبهائي در بارة ايران معاصر خود و دوران خسرو انوشيروان مي‏دهد و از آنجمله چنان كه آرتور كريستنسن در تاريخ خود بنام " ايران در زمان ساسانيان " نقل مي‏كند (ترجمة فارسي رشيد يا سمي صفحات 449-450 سال 1332 ) در كتاب دوم بند 28 نوشته است :

"خسرو انوشيروان كه همة اوقات خود را صرف مسائل سياسي و نظامي مي‏كرده است، هرگز نميتوانسته است از ظرايف ادبي و معاني دقيقه ی يونان و روم خوض و استفاده كند، خاصه كه وسيله ی استفاده ی او ترجمه ی كتب يوناني بوده ، به زباني كه به عقيده ی او ( يعني آگائياس ) فوق العاده "فقير و خشك "بوده است."

مقصود آگائياس از زبان فقير و خشكي كه نميشد بوسيلة آن از ظرايف ادبي و معاني دقيقة حكمت و ادب يونان و روم استفاده كرد بناچار زبان پهلوي ساساني يا " پارسي " است كه كتب عهد خسرو بدان زبان نوشته ميشد .

نگارنده با نظر طرفداران " متالنگيستيك " معاصر مانند ساپير ( Sapir ) و ورف ( Whorf) كه تحت تأثير هومبادت دانشمند آلماني ، خود زبان را موجد و آفرينندة جهان بيني ها و حتي " جهان واقعي " در نزد انسان ميشمرند ، موافق نيستم و اين نظريه را حاكي از يك برخورد غلو آميز ايدآليستي ميدانم ولي در حكم زيرين كه از يك مقالة ساپير بنام " مقولات عقلي در السنه‏ی بدوي  "(Conceptual categories in primitive languges"") نقل ميكنم ، به نظر من هسته هاي مهم حقيقت وجود دارد . ساپير مي نويسد :

" انسان ، چنانكه معمولا فكر ميكند ، تنها در جهان عيني اشياء ، در جهان فعاليت اجتماعي زيست نميكند ، بلكه بميزان معتنابهي ، تحت تاثير آن زبان مشخصي است كه وسيلة آميزش اجتماعي معيني است . خطاست اگر تصور شود كه ما ميتوانيم از واقعيت ، بدون كمك زبان ، كاملاً آگاهي يابيم ، يا آنكه زبان وسيلة فرعي حل مسائل آميزش و تفكر است . در واقع " جهان واقعي " بحد زيادي بر اساس موازين زباني گروه معيني ساخته ميشود . ما به بركت آنكه موازين زبان جامعة ما شكل معيني از بيان را عرضه ميدارد ، بنحوي از انحاء ، اين يا آن پديده را مي بينيم يا ميشنويم و درك مي كنيم ."

لذا اگر واقعاً دعوي آگائياس در بارة خشك و فقير بودن زبان پهلوي ، كه وي بعيد است آنرا ميدانسته ، درست باشد ، قضاوت متفرعنانة او را در بارة آنكه ظرايف حكمت و ادب يونان و روم را نميشد به اين زبان نقل داد، نيز بايد پذيرفت و بايد پذيرفت ، كه بقول ساپير ، نياكان دوران ساساني ما در " جهان واقعي " بسيار بدوي ، بسيار يكنواخت و بي رنگي ميزيسته اند .

اين مطلب با نقشي كه تفكر ايراني در تكامل فلسفة يوناني در دوران حكماء عتيق ( از هراكليت تا ارسطو ) ، حكماء اسكندراني و گنوستيك و نوافلاطوني ( در دوران اشكاني و ساساني ) داشته و موردتصديق و تائيد بسياري و از آن جمله فرفريوس مؤلف يك تاريخ فلسفه است چندان وفق نميدهد . اين امر با اين سخنان ابن خلدون در " المقدمه " در بارة توجه ايرانيان دوران ساساني به علوم عقلي وفق نميدهد . ابن خلدون مينويسد :

" واعلم ، ان اكثر من عني بها ( اي بالعلوم العقليه – ا. ط. ) في الاجيال اللذين عرفنا اخبارهم – الامتان العظيمتان قبل الاسلام و هما. فارس و الروم ... و اما الفرس ، فكان شأن هذه العلوم العقليه عند هم عظيماو نطاقها متسعا...."

يعني " بدان كه در آن سده ها كه ما از خبرهاي آن اطلاع داريم دو خلق سترگند كه به علوم عقلي بيش از همه توجه كرده اند و آن دو خلق ايرانيان و روميانند . و اما پارسها براي علوم عقلي ارجي بسيار قائل بوده و دامنه اش در نزد آنها فراخ بود ."

همچنين اين سخن با گفتِ جاحظ نويسندة معروف عرب در آغاز جلد سوم " البيان و التبیين " وفق نميدهد آنجا كه مينويسد :

" و من احب ان یبلغ فی صناعه البلاغه و یعرف الغریب و یتبحر فی اللغه ، فلیقرأ " کتاب کاروند " و من احتاج الی العقل و الادب و العلم بالمراتب العبر و المثلات و الالفاظ الکریمه و المعانی الشریفه ، فلینظر الی " سیر الملوک " . "

یعنی آنکس که دوست دارد به صنعت بلاغت دسترسی یابد و با شگفتی ها آشنا شود و در لغت تبحر یابد پس کتاب " کاروند " را که از کتب پهلوی بود بخواند و آنکس که نیازمند به خرد و فرهنگ است و می خواهد از مرتبه ها و داستان ها و امثال و سخنان پر ارج و معانی بلند آگاه شود پس کتاب " شیر الملوک " را بخواند .

همچنین ابن الندیم در الفهرست ( صفحه ی 242 ) در مورد تراجم ابن مقفع می نویسد :

" و قدكانت الفرس نقلت في القديم شيئا من كتب المنطق و الطب الي اللغه الفارسيه فنقل ذلك الي العرب عبداله بن النقفع . "

يعني " پارسيان در گذشته چيزهائي از منطق و پزشكي به لغت فارسي نقل كرده بودند و عبداله بن المقفع آنها را به عربي منتقل ساخت كه اين امر خود دليلي بر وجود زبان فلسفي و منطقي رسائي در دوران ساساني است كه ترجمة آثاري چنين را بدان زبان ميسر مي كرده است .

آري سخنان ابن خلدون و جاحظ و ابن النديم با قضاوت آگائياس تطبيق نميكند . ولي اگر نخواهيم مانند آن " شعوبي " ايراني كه جاحظ از قول او اين سخنان را آورده متعصب باشيم و يا ابن خلدون را به نوعي قضاوت غير دقيق منسوب سازيم ، بايد بدنبال سند و مدرك بگرديم و مطابق نظر ساپير و ورف ببينيم كه افزار جهان بيني سازي نياكان ما چگونه افزاري بوده و زباني كه آگائياس آنرا خشك و فقير دانسته در واقع چگونه زباني است .

 

۲- شيوه‏ی مطالعه در اين بررسي

البته بررسي قريب صد كتاب و رسالة پهلوي كه از دوران ساساني یا قرون قريب العهد ساساني باقيمانده ، از بزرگترين آنها مانند " دينكرت " كه بنا به محاسبة وست ( West) بالغ بر 169000 كلمه دارد تا كوچكترين آنها مانند " داروك خرسنديه " كه واژه هاي آن از 120 تجاوز نمي كند يا " ماتيگان سي يزتان " كه تنها 80 كلمه دارد كاريست كه روزي بايد بوسيلة دانشمندان و شايد به كمك ماشينهاي محاسبة الكترونيك انجام گيرد و لغات ومفاهيم انتزاعي و مشخص ( ابستراكت و كنكرت ) ، مصطلحات و ترمينهاي علوم مختلف ، تركيبات فرازئولوژيك و غيره و غيره جدا و درجه بندي شود و بين آنها و السنة نظير عمل مقايسه اي انجام پذيرد تا از جهت دستوري وسمانتيك و لكسيك ، خصلت زبان روشن گردد . علاوه بر قريب صد كتاب و رسالة پهلوي ، دو فرهنگ پهلوي نيز ( كه آنها را بنام نخستين واژه ها فرهنگ " اوئيم " و فرهنگ " مناختاي " مي نامند ) از پارينه در دست است .در فرهنگ اوئيم 880 واژة اوستائي ترجمه شده و در آن با 2250 معادل پهلوي روبرو هستيم . در فرهنگ مناختاي هزاورشهاي آرامي كه در پهلوي نوشته ميشده ولي خوانده نميشده در مقابل معادل پهلوي آن قرار گرفته است .

رويهمرفته بر اساس كتب ، رسالات ، فرهنگها ، سنگ نبشته ها ، چرمنويسها ، سكه هاي ساساني و حتي كوشاني كه بزبان پهلوي است تعداد 10 هزار واژة پهلوي بما رسيده است . اين يك گنج گرانبهايي است و به جرئت ميتوان گفت كه پهلوي براي دوران خود زبان پرواژه اي بوده و اگر به مختصات صرف و نحوي و قدرت مانور لغوي آن توجه كنيم ، پيداست كه اين ذخيرة سرشار معنوي از عهدة بيان مطالب عصر بر مي آمده است .

باري بايد روزي اين بررسي عظيم زباني از جهات مختلف آن روي پهلوي بعمل آيد و طبيعي است كه چنين كار بزرگ در امكان نگارندة اين مقال نبود ولي براي بدست آوردن يك تصور شخصي صرفاً از دامنة مصطلحات فلسفي و منطقي در زبان پهلوي اغلب فرهنگهاي پهلوي ينبرك ، دكتر فره وشي ، پ. آبراميان و واژه نامة بند هشن آقاي مهرداد بهار را از نظر گذراندم . از متون پهلوي كه بفارسي ترجمه شده تنها " يادگار جاماسب " و " گجستك اباليش " و " اندرز نامه آذرپاد مارسپندان " و " درخت آسوريك " و " كارنامه اردشير بابكان " و "‌اندرز نامه خسرو كواتان " و " زند وهومن يسن " در حين نگارش اين سطور در دسترس بوده است . متاسفانه كتاب مهم " دينكرت " كه در برخي از فصول آن مباحث منطقي و فلسفي بميان آمده و " شكند گماني ويچار " كه در آن مناظرة فلسفي شده است در اختيار نبود ولي همين مطالعة لكسيوگرافيك و برخي متون فلسفي توانست پاسخي را كه در جستجوي آن بوده ايم ، بدست دهد زيرا قاعدتاً وظاهراً لغات دينكرت و شكند گماني ويچار در لغت نامه هايي كه مطالعه كرده ام منعكس است و اما در ذكر اين پاسخ شتابي نمي كنيم تا برخي مطالب گفتني قبلاً طرح و بيان شود .

 

۳-  زبان پهلوي ، چشم اندازي از تاريخ آن

آثاري كه از آنها ياد كرديم به زبان پهلوي ساساني يا پهلوي جنوبي است كه با پهلوي اشكاني يا پهلوي شمالي تفاوت فونتيك دارد . اين زبان را با خط ناقصي مقتبس از خط آرامي و با انبوهي واژه هايي كه به آرامي نوشته ميشد ولي به پهلوي خوانده ميشد و هزوارش نام داشت و بطور قطع و يقين با فونتيكي كهنتر از زبان مرسوم محاوره مي نوشته اند . اينكه مي گوئيم زبان محاوره ، مسلماً اين زبان مذهبي نبوده و از آن به پارسي معاصر نزديكتر بوده است و در اين باره دلايل عديده موجود است . شادروان قزويني در " يادداشتها" كه هشت جلد آن بهمت آقاي افشار بچاپ رسيده صورت نسبتاً كاملي از آن جملاتي آورده است كه نويسندگان و مورخين عرب و ايراني مانند ابن المعتز در " طبقات الشعرا " ، ابو حنيفة دنيوري در " عيون الاخبار " ، طبري در تاريخ خود ، جاحظ در " المحاسن و الاضداد " و قفطي در تاريخ خود ذكر كرده اند يا در كتبي مانند " المحاسن و المساوي " و " الكافي " و " مفاتيح العلوم " و " البدء و التاريخ " و غيره آمده است . از آنجمله مي گويند بر نگين انوشيروان نوشته شده بود " به مه نه مه به " ( الاجود اكبر وليس الاكبر ، اجود ) – نيك است كه بزرگوار است ، نه بزرگوار نيك . يا دنيوري مي گويد چون سپاه سعد وقاص از فرات گذشت سربازان ايراني فرياد زدند : دليران آمدند يا در " الكافي " آمده است كه دختر يزدگرد گفت " اف ، بيروج باد هرمز " ( پيروز باد هرمز ) يا درعیون الاخبار از قول علي بن هشام آمده كه در مرو داستانسرائي بود كه داستاني ميسرود و مردم را مي گرياند و سپس طنبور از بغل بر مي كشيد و مينواخت و ميگفت : " ابا اين تيمار بايد اندكي شاذيه " . يا در مفاتيح العلوم آمده است كه ايرانيها مي گفته اند " اندازه با اختر ماري بايد " يعني هندسه بد احكام نجوم نيازمند است كه خود ضمناً حاكي از تصور ايرانيان در بارة تلازم هندسه و نجوم است و يا جاحظ مي گويد كه مثال عربي " من سعي رعي و من لزم المنام ، راي الاحلام " سرقتي است از توقيعات انوشيروان كه مي گفت : " هَرك رودجرد و هَرك خسبد خواب بيند " و غيره و غيره .

اين امثله نشان ميدهد كه بعيد است زبان پهلوي با آن همه دشواريهاي فونتيك و تلفظي زبان گفتگو باشد چنانكه زبان اوستائي نيز بظاهر در دوران خود چنين بوده است .

اينكه آيا در اين زبان كلية آثار پهلوي نوشته میشده ، قاعدتاً چنين است . اگرچه از خطي بنام " گشتگ " و " نيم گشتگ " و " راس سهريه " كه گويا با آن آثار علمي و فلسفي نوشته ميشد سخن در ميان است ولي اولاً روشن نيست كه اين خطوط چگونه بوده و بعلاوه روشن نيست كه آيا اختلاف خط حاكي از اختلاف زبان نيز هست يا نه . به احتمال قريب به يقين چنين نيست و زبان پهلوي ساساني ، همان زباني است كه آثار ايدئولوژيك به آن نگارش مي يافته است .

۴-    برخي مختصات لكسيك زبان پهلوي

بررسي لكسيك زبان پهلوي براي نگارنده اين نكات را روشن ساخت .

الف- زبان پهلوي از لحاظ اصطلاحات ديني براي بيان جهان شناسي ( كسموگوني ) و فقه مزده يسنه كاملاً نيرومند است و دستگاه ترمينولوژيك دقيقي دارد . نام اهورمزده اسماء خاصة او " فشوئيشن ئومند " ( فزونگر ) ، " هماك افزار " ( قادر مطلق )‌، " هرويسپ آكلس " ( عالم كل )‌، " هرويسپ رشني " (نور الانوار ) و غيره و امشاسپندان با صفات ويژة خود و سپس ايزدان با انواع صفات خود و سپس اهريمن و ديوان و دروجان و كماريكان و پريانش وآنگاه بددينان و اهرموكان ( يا اشموغان ) و مرتدان يا " يوت رويشنیان " ( جدا روشان ) و انواع صفات آنها بسيار متنوع و دقيق است .

بهمين ترتيب اسامي گناهان و كرفگان ( اعمال ثواب )‌ و مجازاتها و اسامي گناه كنندگان از لحاظ فقهي بسيار دقيق است مانند " اومك دو وريشنيه " ( گناه راه رفتن با يك كفش و يك پاي برهنه و " ويشات دو وريشنيه "( گناه بي لباس و بدون بستن بند کُستی گرديدن ) و " يوت وستريه " ( جدا بستري ) . براي بيان مجازاتها از جهت ديني لغات ويژه وجود دارد مثلاً " اناپوهل " ( بي پل ) كسي است كه به علل گناهان خود نميتواند از پل صراط ( چينواد) بگذرد يا " ستوش " شكنجة سه روزه ايست كه مرده پس از مرگ مي بيند . یا اعمال واجب مذهبي داراي اصطلاحات مفصلي است مانند " گريستيك كريشنيه " يعني از ريشه كندن سوراخ جانوران زيان بخش و " پيشاز " يعني تطهير با ادرار گاو ( گوميز ) پس از آنكه بدن انسان در اثر لمس با جسد مرده ( نسا ) آلوده شد و يا " زت فرانا ميشنيه " يعني احترام به پيشوايان مذهبي . يا " فراچ يشتاريه " يعني به خوبي برگزار كردن مراسم جشنهاي مذهبي.

لغات قضائي ناشي از فقه زرتشتي به حد حيرت انگيزي غني است و از آنجا كه زبان پهلوي قدرت تركيبي فراواني دارد به آساني ميتواند حالات و نوانسهاي مختلفي در لغت ايجاد كند .

ب- زبان كاملا آن حالت ثنوي را كه مزده يسنه ، عليرغم خودش ، در طرز تفكرايجاد كرده بود منعكس مي كند و واژه هاي ايزدي و اهريمني ، واژه هاي متضاد و همستار فراوان وجود دارد . در عين حال زبان داراي نوعي خصلت حماسي است . مثلاً از جمله كلمات نور و نوراني و كلماتي كه شكوه و فر و برز را نشان ميدهد متعدد است . بعنوان نمونه برخي كلماتي را كه بمعناي نور و نوراني است ذكر مي كنيم : " وخشاك " ، " تاپاك " ، " سپك " ،" شِت " ، " بريه‌" ، " فِرشم " ، " بورزبراهيه " ، " بامي " ، " چشمكان " و غيره .

ج-  از جهت لغات مربوط به اتيك زبان غني است زيرا حكمت عملي ، اندرزگوئي ، آئين نويسي جهت قوي تفكر انتزاعي – فلسفي ايراني در اين دورانست . اتيك بر جهان بيني زرتشتي متكي است و مطالب زيادي در بارة فطرت لايتغير انسان مانند " گهر " ، " چهر " ، " نهاد " ، " خوي " ، " خيم "، " منش " ،" تخمه " وجود دارد كه گاه نيك و گاه بد ، گاه ايزدي و گاه اهريمني است . اعتقاد به فطرت ثابت با اعتقاد به تبار و نژاد والا يا پست همراه است لذا اتيك نه تنها برئنويت ناگزير زرتشتي ، بلكه بر اريستكراتيسم جامعة ساساني نيز تكيه ميكند .با اين حال احكام زيبا، عميق و به اصطلاح دمكراتيك بسود مردم ، عليه ستمگران و زورمندان و ثروتمندان نيز در اين اتيك راه يافته است . براي نشان دادن صفات انساني از خوب و نا خوب و تمام نوانسهاي رفتار وي انبوهي لغات وجود دارد كه غناء بزرگي را نشان ميدهد .

د- ترمينولوژي علمي در پهلوي ضعيف بنظر ميرسد . از علومي كه اعم از طبيعي يا انساني ، ديني يا غير ديني نام برده ميشود عبارتست از " هنداچ " يا " هنداچيه " ( هندسه ) ، " ماريشن " ( حساب ) ، " بشاز " (طب ) ، كره نيشن ، ( جراحي ) ، سترگريشنيه ( نجوم ) ، داتيك ( علم فقه و قضائي ) ، " مانسريك " ( علم كلمات الهي ) ، " مهيست آکاسيه " ( علوم اعلي ، الهيات ) ،" خرت دشگیه " ( فلسفه ) ، خوپ نيبيك " ( ادبيات ) " اوياكرن " ( صرف و نحو ) ،‌" سخون " ( سخن ، منطق ظاهراً مانند ريشة Logos در لژيك كه بمعناي سخن و كلام است ) و " واچيك " ( بمعني بازي و نيز موسيقي) .

 هـ- اصطلاحات نجومي غني است مانند " اختر " بمعناي برج و " اختريگ " بمعناي ستارة ثابت و " وزورگي نخستين " بمعناي ستارگان قدر اول و " وزورگي دو ديگر " بمعناي ستارگان قد ردوم و غيره . همچنين " ايستيشن ي رويشن سترگان " ( حركت و سكون سيارات ) و نام منازل نجومي يا " كدگ " ها مانند " پيديشتن " (؟) ،‌" كرزنگ " ( برج سرطان ) ، " وَرگ " ( برج حمل ) ، " شيراختر " ( برج اسد ) ، " فرستگان " ( برج قوس ) و نيز منازل قمر مانند " ازرگ " ( خانه هفتم ) ، " ماشاهه " ( خانه سيزدهم ) و يا " باليست " يا بالاترين بمعني اوج و " شِپ " يا شيب بمعناي حضيض و غيره . منتها علم نجوم با انواع اعتقادات خرافي ناشي از جهان بيني زرتشتي آميخته است . مثلاً ستارگان را بدو دستة آلوده به پليدي اهريمن ( اختراني گي ميزيشنيگ ) و نيالوده به پليدي اهريمن ( اختراني آگي ميزيشنيگ ) تقسيم ميكردند . يا ماه را " خورك بختار " يعني آتش بخش مي خواندند زيرا بعقيدة آنها مدت 15 روز نور را مي بلعد و مدت 15 روز ديگر نور را اعطا ميكند و در نور ماه است كه ميوه ها ميرسد .

علم جغرافيا سخت با دين در آميخته و اقاليمي راكه اوستا از آن حكايت ميكند منعكس ميسازد . همچنين در علم طب عناصر سحر و جادو و خرافات رخنة زياد دارد . مثلاً بادها را به " واد جانيك داشتار " كه در سوراخهاي زمين موظف به حفظ حيات است و " واد جان آهنگ " كه موجب هلاك است و " واد جانيگ " كه بادي است ايزدي و در سر مقيم است و " واد بزرگ " كه بادي است اهريمني و در بخش سفلاي بدن جا دارد و موجب ايجاد درد شكم است ، تقسيم مي كردند . تئوري " امزجه اربعه " ( چارچيهريگ ) البته در پزشكي دوران ساساني كه از منبع هندي و يوناني تغذيه ميشد سخت رائج بود و لذا در فرهنگها لفظ " دِرِم " بمعناي بلغم آمده است .

 و-  زبان پهلوي قدرت عظيم تركيبي دارد و با افزودن سرافزودهايي مانند " پور " (پر ) ، " فراچ " ( فراز ) و "آ" يا "آن " و "آپ" ( علامات نفي ) ،وه (به) ،"دوژ"0دژ،بد) ،" آپاچ " (باز) ، "هم"، " اندر " ، "وس"(بس)،"وت"0بد) وغيره يا پي افزودهايي مانند "ئيك" ( علامت نسبيت )،"يكيه"(علامت اسم مصدر )،"يكيها"(علامت حالت )،"يشن"(مانند "ش " مصدري فارسي در دهش)،" تار "(دار)،"گري" و " ناك " و پي افزودهاي مصدري و غيره – انواع مانور با كلمه انجام ميگيرد . البته همه یا اكثريت قريب بتمام اين عوامل در فارسي دري باقي اند ولي بنظر اينجانب ميدان مانورآنها بسی محدود شده است.

ز-  زبان پهلوي از جهت مصادر بسيط قويست زيرا مانند زبانهاي امروزي اروپايي ميتواند تقريباً از هر اسمي مصدري بسازد مانند "‌پوهل "‌(پل)و پوهليدن " ( كفارة‌گناه را براي عبور از پل صراط دادن ). بسياري از مصادر پهلوي امروز در فارسي نيست و جاي آنرا مصادر مركب و اغلب همراه با كلمات عربي گرفته مانند : " هنگرتيتن " ( خلاصة كردن ) " نئيتن " ( رهبري كردن )‌، " نيهوبيتن " ( لباس پوشيدن )، " ونديتن " ( احترام كردن ) " رَشتن " ( رنگ كردن ،" رابه هنیتن "( منظم كردن ) و غيره .

ح-  در پهلوي ربط لغات با سلسلة اضافات كمتر است و بيشتر چسبيدن لغات بهم و درآمدن آنها بصورت يك لغت مركب ولي مونوليت ( يكپارچه) مانند آلماني، بيشتر است . در جائيكه ما مي گوئيم :" محلي كه راهها از هم جدا ميشود در پهلوي گفته ميشد " راسان يوت رويشنيه " ( راهان جداروشي ) و يا در جائيكه ما ميگوئيم سالهاي زندگي كه بخوشي برگذار شده است ، در پهلوي گفته ميشد " سالان هومانيشنيه " ( سالان به مانشي ). اين مختصات لكسیك و گراماتيك مسلماً در قياس با فارسي غالباً به سود پهلوي است .

ط-  واژه هاي بسياري در پهلوي بوده است كه در فارسي دري يا اصلاً نيامده يا بمثابه " شواذّ و نوادر " و " غرائبِ لغات " وارد شده است ولي ممكن است در ديگر زبانهاي ايراني باقي مانده باشد مانند گَدغ ( دزد و راهزن ) ،‌پچن ( نسخه) ، گومب ( پلك چشم )، " كوپَل"( شكوفه درخت ) ، ميووك ( نيش ) ، پژم يا پزر ( غصه ) ، سپوش ( شوره سر ) ، سج ( فاسد ) ، سنثرك ( برف آور )‌، فره شو ( مضر ) ، گدك ( راهزن ) ، هخ ( خيرخواه ) ، هير( ثروت ) ، اوام ( موقع ) ،گن ( بلور ، شيشه )‌، سپزك ( سخن چين ) ، هاوشت ( محصل ، طلبه) ، ورندك ( عجول ) و غيره . لذا ادامه كاريِ لكسيك بين پهلوي و پارسيِ دري صد در صد نيست و اِي چه بسا لغات كه كاربردشان براي هميشه موقوف شده است با اين حال اكثريت مطلق لغات با تغييرات فونتيك تماماً در فارسي دري باقي مانده است .

 

۵-    ترمينولوژي فلسفي و منطقي در زبان پهلوي

اينك پس از اين مقدمه ، به اصل مطلب بپردازيم و ببينيم كه زبان پهلوي در زمينة هستي شناسي ( انتولوژي ) ، علم معرفت و منطق (گنوسئولوژي )، روانشناسي ، اخلاق ، زيباشناسي ( استه تيك ) چگونه اصطلاحاتي داشته است . ما در اينجا دستگاه وسيع اصطلاحات مذهبي را ، جز در مواردي كه اهميت فلسفي ويژه اي داشته ، وارد نمي كنيم و حتي المقدور خود را در كادر مفاهيم فلسفي بمعناي اخص اين كلمه نگاه ميداريم . در كادر مفاهيم فلسفي و علمي گاه به لغاتي كه از يوناني اخذ شده برخورد ميكنيم مانند " فيل ش فائيه " ( فلسفه ) ،"سفيستاكيه" ( سفسطه ) ،" مگيستيك " ( المجسطی ) . يا با الفاظي برخورد مي كنيم كه بدون آنكه هزوراشن باشند با كلمات عربي يكسانند مانند " مات " ( ماده ) و " زمان " " شك" ( بهمين معناي امروزي آن ) و " رت " ( يعني رد و رديه كه در مقابل آن لفظ پهلوي " شكند " هم وجود دارد ( مثلاً در " شكندگماني ويچار " ) . شايد اين اصطلاحات بعدها وارد پهلوي شده باشد .

نكته اي كه در اينجا ذكرش بيمورد نيست آنست كه براي واژة " منطق " كه برخي خود اين لفظ عربي را نه از ماده " نطق " بلكه از ريشة " منترا" بمعناي كلام مقدس ميگيرند ، بجز واژة " سخون "‌( سخن = Logos ) معادل ديگري نيافتيم . ابن سينا در مقدمة " منطق المشرقين " كه اهميت اسلوبي فراواني دارد به اين نكته متوجه بوده است و مي نويسد :

" البته بعيد نيست كه نام آن علم ( منطق) نزد مشرقيين چيزي ديگر باشد غير از منطق ."

از طرفي ديگر در وجود ترجمة آثار منطقي ارسطو و پيروانش به پهلوي و ترجمة ابن مقفع از اين تراجم به پهلوي به فارسي ترديدي نميتوان داشت . مجموعة اصطلاحات منطقي نيز چنانكه فهرست ما / البته با توجه به نقص آن / نشان ميدهد نارساتر از اصطلاحات فلسفه بمعناي هستي شناسي (انتولوژی)  است . با این حال اصطلاحاتی مانند حکم ، تناقض ، قیاس ، استدلال ، تباین ، سفسطه و امثالهم وجود دارد .

 

الف – نمـونه‏هايي از مصطلحـات هستي شنـاسي

(انتولوژي) و اصطلاحات عمومي فلسفي

 

گتاه                                    گيتي ، جهان مادي

گتاهيك                                              مادي ، ناسوتي

گه تيگان ( از لغت گيتي )               جهان محسوسات ( در مقابل منوگان = جهان معقولات)

گتيه نيكريشينه                  ( گيتي نگرش ) توجه به عالم مادي ، ماديگري ، ماترياليسم

تني كرد گيه                      جهان ، مادي ، جسمي ( يا " تن كرتيه " = تن كرد )

اسرك كپریك     ( بي سرپيگر) – تن يا ماده اوليه ، هيولاي اولي ، جسم غير محدود ( از بندهشن : " هرمز در آغاز تن بي پايان يا اوليه را از روشني بي پايان آفريد و سپس همه دامان ( مخلوقات ) را از تن بي پايان .")

اسَررُشنيه          ( روشني بي سر) – فروغ بي پايان ، نور بي پايان

اَپَركاران                        سُّكان ملاء اَعلي ، برگران

اپرگر ( يا اپركار)             عِلوي ، برگر

منوگ و وخشك                غير مادي

تني پسين                      روز معاد ، تن پسين

زوري آهنجاك             قوة جاذبه ، زور آهنجنده

زوري گيراك                قوة ماسكه ، زور گيرنده

زوري سپوزاك             قوة دافعه ، زور سپوزنده

زوري گوهاراك                            قوة هاضمه ، زور گوارنده

زوري وخشاك              قوة ناميه ( يا زوري واليشن داتار) زور بالاينده

يتك                            خاصيت

يتك ويهريه                   تغيير ماهيت ، تغيير خاصيت

زت برهيه                     بخت زدگي

زت خِوَر                       فرّه زدگي

خِرت دُشَ كيه               فلسفه ، خرد دوستي ( ترجمة تحت الفظي واژة " فيلسوفي " يوناني )

خوت گوهريه               ( خود گوهري ) ذاتي

خوش رويشنيه              ( خود روشي ) اتوديناميسم ، حركت ذاتي

دُخشك                            علامت ، نقطه ، جنس ، نوع ،(مانند واژة روسي Точка)

ريوند دخشك                 علامت حيات

خِوَهريه                         پيشرفت ( همچنين " وَخشيه ")

وَرَتيشن                         ( گردش ) تحول

واسپوهركانيه                استكمال ، حركت تكاملي

اَخَو                            جهان

اخوانيك                         دنياوي

اخوان مرن چه نيتار                     مخرب عالم

اخوان ورتيشن              تبدل دنيا

تم اخوان                            دنيا تاريكي ( تم مانند واژة روسي Тьма )

وت اخو                        جهان بد

وخشيشن                       نمو و رويش ( مانند واژة آلماني Wachmen)

واليشن                           ( بالش ) نمو و رويش

وِناك و اَوِناك                مرئي و نامرئي

توهيكيه                         ( تهي ) خلاء ، تهي گي

وَهان                         ( بهانه ) علت ( و " اَوَهان " – بي علت)

وهان كريه                    ( بهان گري ) عليت

ورچه كاريه                  عمل فوق العاده ، معجزه

سَهيك                         شفاف ( از سهتن = ديدن مانند to see انگليسي يا sehenآلماني )

سهيشن                          ديدن ، عمل باصره

سنه                            حس ( مانند Sensدر السنة اروپايي)

سنهيشن                         حساسيت

سنهيشنيك                      قابل احساس

سهمان                           حد (‌سامان ) و آسهمان ( بي حد)

سهمان مند                     محدود ، سامان مند

سرمند                            آغازگر ، مبدع

خوت گهريها                 ( خود گوهر) قائم بذات

گهريك                           اصيل

رانه ني تار                   ( از راندن ) محرك

رستك ، ريستك             ( رسته ، ريسه ) نظم ، خاصيت طبيعي

رچيشن                          ( ريزش ) جريان

چينديشن                        ( چندش ) حركت ( اچنديشنيك = ساكن )

نِروك                            نيروي جادوئي ماورالطبيعه

توخشن                          ( توش ) نيرو ، قدرت

كرپ توخشن                قدرت جسماني ، پيكر توش( فرانسه Corps،آلماني Korper )

اورووان توخشن              قدرت روحاني ، روان توش

كوئي يه                        ( كوئي ) وضع ، موقع

چنديه                         ( چندي ) كميت

چه گنيه                         ( چگوني ) كيفيت

كوناك                                        (كنا) فاعل

جومباك                         ( جنبا ) متحرك

مات                           ( ونيز : " ماتغ " ) ماده

خرت ماتغي                  عقل مادي ، خرد مادي

ماتك                          جوهر اوليه ، هيولاي اولي ( صفت آن ماتك ور = اصيل )

مِنوگ                            جهان معنوي ، مينو

هر دو منوگ                 دو گوهر خير و شر ، هر دو مينو

گَنّاك مِنوگ                   ( گنه ناك مينو)‌عالم عفن اهريمن

سپن ناك منوگ             (سپند ناك مينو) عالم مقدس ايزدي

أمِنوگ ويرّه ويشنيه                     ( نامينوگرائي) عدم اعتقاديه عالم معنوي ، ماترياليسم

مِنوگ ويّره ويشنيه                       ( مينو گرائي ) اعتقاد به عالم معنوي ، ايدآليسم

هَرويسپ آگاس              عالم كل ( صفت خدا ) ، به همه آگاه ( ويسپ = все روسي )

هرويسپ رُشني                نورالانوار ، همه روشن

كالپَت                         كالبد ، جسد اهريمني

كامه كيك                       ارادي ، اختياري ، بكام

هنگاميك                        خلق الساعه ، هنگامي

گيهان بويشنيه               ( كيهان بوشي ) خلقمدام ، استمرار حيات

گيهان كُتك                     ( كيهان كودك ) علم صغير

دام منيتاريه                   ( دام منش ، دام منتره ) مشيت خلق جهان و مخلوقات

بويشن                           ( بُوِش ) وجود

بويشن رويشنيه                             ( روش بوش ) استمرار هستي ، حركت وجود

هم بويشنيه                    ( هم بُوِشي ) اختلاط ، همبودي

به تم زمان                    آخرالزمان ( به تم در انگليسي bottom )

بره هينيشن                    قضا و قدر ، بهره

بره هنيتار                      مقدر ازلي ، بهره بخش

بره هنيتك                        مخلوق ، بهره گير

فراج برهنيتك                تقدير پيشين ، فرابهره

بره رويشنيه                     سرنوشت ، روش بهره

كَرپ                          شكل ، جسم ، پيكر

بُرين كَرپ                     جسم مشخص ( بريده پيكر)

اَبُرين كَرپ                    جسم تقسيم نشده ، غير مشخص(نابريده پيكر)‌جزء لايتجزي (اتم ؟)

بوندهيشن                      بنيادگزاري ، بن دهش ، خلق نخستين ( مانند Fondation)

بون داتك                       اصل و منشاء اوليه

بگ ، بَغَ                            خدا ( روسي бог )

بَغاتيك                                        الهي

اَخويك و بَغيك               ( يا اخوانيك و بغانيك ) لاهوتي و ناسوتي

بگ ( يا " بغ " )           بخت، تقدير و مشيت الهي

باليشن                           نمو

بانوي                            حرارت ، شعاع

گوميچيشن                    ( آميزش ) اختلاط ، اختلاط نور و ظلمت

هماك افزار                    ( همه افزار ) قادر مطلق ( صفت خداوند )

هماك رويشن                 پيشرفت دائم ( همه روش )

همه همه رويشنيه             حركت عام

همستار                          ( همستاران ) ضد ، اضداد ، موجودات ضد در مزده يسنه ( از همينجا :آهمستار = بي رقيب ، فاقد ضد )

فرساوند                         فرسودني ، فناناپذير ، نافرسايند( از همينجا: افراسوند = زوال ناپذير )

دامك                          مخلوق ( بهمين معنا " داتك " و " دهيشنان ")

منوگ دامك                   موجودات مينوي

فره تم دام                       اولين مخلوق

فره توهيه                      نخست بودگي ، ازليت

فره وهر                        فروهر

فرهيست                        حداكثر

كميست                          حداقل

فَرِكان                                        مبداء جهان ( از فركانه ئيتن = آغاز كردن )

دو بينیشت هنگار              ( دو بينش انگار ) ثنوي ، دواليست

اِتَريه                         (ايدري) مينوي ، ناسوتي

چيهر                         طبع ، جوهر ، مزاج ، طبيعت

اوچيهر                          ( يك چهري ) وحدت وجود ، وحدت طبع ، مونيسم( بهمين معنا : "اوگوهريه ")

دِس                            (ديس ) شكل صورت ( از همينجا : دِسك اُمنديه = شكل داشتن )

و دسك سهيشينه                            (ديس سائي ) تماس با شكل و " دسيشنيه " = شكل پذيري

زمان                                         زمان

ديرنگ زمان                 داراي زمان طولاني

بونيست                         ( و نيز : بونيشتگ ) علت العلل ، مبداء اساسي

بون ئوت بر                ( بن و بر ) علت و معلول

دهيشن                           ( دهش ) خلق ، آفرينش ( دام دهيشن = خلق مخلوقات )

سج                            ( سيج يا شر ) بلا ، فساد

آسج                           فساد ناپذير

آسن رُي                        ( بخود روي ) داراي نمو فطري

آستيشن                          ( هستش ) وضع شرط موجود ، شرط ، حالت ، كيفيت

آست‏مند                        استومند ، جسماني ، اسطقسي

استومنديه                      جسمانيت ، ماديت

اويگت                           ( يا اگديت ) متجاوز

اويگتيه                          ( يا اوگديه يا ابگتيه ) تجاوز اهريمن بجهان نوراني اورمزد

آخزيشن                         (خيزش ) رستاخيز ، صعود

توخشا                            (كوشا) مؤثر

آپِ توخشاي                  بي اثر

ايه وه نافت                    ( يا اون ) نامرئي ، معدوم ( مانند اپي تاك = ناپيدا

اپوريشن                        (آورش ) مخلوق ، محصول

اپوريشنيه                     (آورشي ) خلق

رووانيه                         اعتقاد به روان ، سپيرتواليسم

چيم                            علت

اپ چيم                          بي چيم ، بي علت

اَدوِن                         آئين ، رسم

بَوَندك                                        كامل ( ابوندك = ناقص)

بُرين                          مقسم        ( ابرين = تقسيم نشده )

هئوش ، هش                 مرگ

اهشيه                                        بي مرگي

اكناركيه                         بي كراني ( همچنين اكرانكيه)

ان هستيه                       عدم

اَمَرَ                            بيكران ، بي حد

هنداچيشن                     (اندازش ) علت غائي

 

ب – تئوري معرفت          ( گنوسولوژي ) منطق و گرامر

 

دات                           قانون ، قاعده ( از آنجا " ادات " = بي قاعده ) ( لاتيني datum )

اِدوِنك                                        وجه ، جنس ، آئينك

ادونیها                           آرزوي قاعده ، آرزوي آئين

اگيريش نيك                   ناگرفتني ، درك ناكردني ، اخذ ناكردني

اگومانيه                         اطمينان ، يقين

اگومانكيه يا اپ گومانكيه              حالت يقين

اَمَركان                           كلي ( از همينجا : امركانيك ) همگان ، همگاني

همبسان                          عين هم ، يكسان ، متوافق

ان همبسان                     متباين

انَ هميه                         تفارق ، ناهمي

نم چيشتيك                     ( نامزد ) معين ( انم چيشتيك = مبهم ، نامعين )

شناختاريه                        شناخت ، درك ، فكر

اياپكيه                           درك ، حصول ، يافت

انداچك                           حد ، اندازه

ان بسانيه                       تضاد ، نابساني

همبتيك                          متناقض

ان همبتيك                       نامتناقض

ويزرد                            تفسير ، معني

يان                            الهام ، وحي

يان گويشن                    كلام ملهم

يوتريه                           تنوع

يوت ونيشنيه                 ( جدا بيني ) اختلاف نظر ، بدعت

ويچيشن                         ( وجين ) تشخيص

ويمندومند                       داراي حد و رسم

ويمنديك                         قابل تعريف

وير                           عقل ، حافظه

ويّروَيشن                       ( گردش ) اعتقاد

ورمند                                        مبهم

واخشيك                         ملهم ( از همينجا : وخشور = پيغمبر )

وازيشنيه                         الهام

ويچاريشن                       ( گزارش ) توضيح ، تفسير

وريچارتك                       ( گزارده ) مشخص ، منجر ، منقح

شناسكيه                         معرفت ، فهم

اول ورزيشنيه               فسخ ، سلب ، نقض

اوسكار                          ( سكال ) توجه ، بحث

اوسكاريشن                    مشاوره

اوزوواريشن                 تبيين ، تعبير

وچ                            كلمه ، حرف

واچك                         گفتار ، جمله ، حكم ( واژه )

واچك زسپان                 جملة غلط ، حكم غلط

واچيشن                         ادا ، بيان ، بيان حكم

وَرُم                           شعور ، قدرت حافظ ، نيروي باطني

گومانومند                       مشكوك

گومانيك                         ( و نيز : شك ) ترديد

ستنيك رويشنيه                 اصوليت ، روش ثابت

استوان گويشنيه                            ( استوان گويشي ) گفتار مقنع

سفيستاكيه                        سفسطه

هماكيه                           همگي ، كليت ، عاميت

پتياركيه                         ضديت

همبسان                          متضاد

سرتك                                        نوع ( مانند Sorte)

هنداچ                            تعداد ، كميت ، اندازه

رجيستيك                       درست و صحيح ( مانند right انگليسي و rechtآلماني )

رواك دهيش                  ( روادهي ) ترويج

ني كِر و ني كُريشن                      توضيح

نيكژيتن                                     توضيح دادن

نَسك                           نص ، متن

سَرِو                          كلام ( پهرم سرو = كلام عالي )

پِچِن                           نسخه

ماتيگان                          متن ، شرح ، توضيح ، تفسير و نيز كتاب ( ماتيان )

فرگرد                            فصل

كرته                          فصل ( مانند " كرد " = جاليز )

نیپيك                                         نوشته ( خوب نیپيك = ادبيات )

كراس                            كتاب ( مانند " كراسه " در عربي )

اوواميك                         مربوط به زمان حاضر

همپورسكيه                   همپرسي ، مشاوره

پتكار ريته                     بحث و مجادله ، جدل

پتمان گويشن                 سخن منظم ، قضاوت درست

پتمان سخون                  بيان مسئدل

پتمانيك                          منصف ، عادل در قضاوت

پت تم چيشت                به تحقيق ( مانند " وقد " در عربي )

مهيست آگاسيه             علي اعلي ، الهيات

گُشن سروت خِرَت            ( گوش سرود خرد ) علم يا عقل اكتسابي

آشناس خرت                  ( آشنا خرد )‌علم يا عقل حضوري

دوش خرت                   ( دژخرد ) عقل بد ، عقل گمراه

آچاردانيشن                    علم قطعي

هن گشتي تك دانيشن         علم قياسي ( انگاشت دانش )

بَوَندك آگاسيه                علم كامل

بَوَندك مَنيشن                 تفكر دقيق

اَسَرمنيشن                      ( بي سرمنش ) تفكر مستمر ، تفكر دائم ، استغراق

مانسريك                        كلام مقدس ( برخيها مايلند واژة " منطق " را از مانسر و منترا مشتق بدانند )

هنگرتنيتن                     خلاصه كردن

هنگريت                        خلاصه

دكانيك                           مفصل ، دقيق ، مشروح ( يا " دگانيك " )

دارمك                           مشروح ( از آنجا : " دارمكيها " = بشكل مشروح )

هن گشتك                      قياس ، انگاشت

هاوند                             معادل

گويچار                          تبيين ، تعبير

فروستن                         محتوي بودن

فِروَست                         محتوي

فروستك                         شامل

فِرَشن                         مسئله، معما ( مانند Frageدر آلماني )

فرشن ويچار                 پرسش گزار ، حلال معما ، حلال مسئله

فِرَجَستك                        ( فراجسته) مشتق

اِوَريك                            محقق ، حتمي

دوشيه ويّر وَنيتيار            ( دژگرا ) معتقد به عقايد غلط ، منحرف

دستور زتار                   ناقض قاعده ، ناقض دستور

هم داتستان                    ( هم داستان ) هم عقيده ، متفق القول

يوت داتستان                 ( جدا داستان ) مختلف العقيده

فراچ دخشكيه                 اخطار قبلي

وخشك                           علامت ، نوع

چاشتك                           راي ، فتوي ، تفسير

چاشيشن                         تعليم سنن مذهبي ، وعظ ، تعليم

چيم                            علت ، معني

چيمگان                         معني ، معني كردن

چيميه                                        مستدل

چيميك                           معقول ، منطقي ، مستدل

بر همك                         مركب ، غير بسيط ، برهم

آويچك                           بسيط ، آويژه

خوه شيك                       مختص ، خويشمند

اخوه شيك                        نامختص ، ناخويشمند

ايج                            اتصال( مانند ыз و Соыз در روسي ) ، يوغ

ايوجيتن                         متصل كردن

ايجيشن                          ( يوغش ) اتصال ، اتحاد ، اتفاق

وينديت                       ( از وينديتن = بدست آوردن to win ) قابل حصول           

اوينديت                         غير قابل حصول

اپاچ ستاي ايشن                 ( باز ايستش ) ارتداد

اپاچ وشتك                     مرتد

اپاكيه                         معيت

اپارُن                         عاصي ، بي دين ، مخالف ، وارون

اِپارن داناك                    وارون دانا ، بدآموز ، انحراف آموز ، منحرف

اَپَروارك                        تكمله ، ضميمه

اپرورزيشنيه                 ( برورزشي ) ممارست ، مشق

پسيه و آپسيه                 تقدم و تاخر

رائينيشن                        نطق ، قصد و نظر

پتوكيه                                       پيوند ، اتصال

اپتوكيه                          ناپيوندي ، انفصال ، تباين

اپايشن                            ( بايش ) لزوم

اپ راهتين                     ( بي راهيدن ) دچار ضلال كردن

اپ راس                        ( بيراه ) منحرف

دوآئينيگ سخون               سخن دو آئينه ، مذبدب ، متضاد

اپ سخون                     بي‏منطق ، بي سخن

پش و آپش                     مقدم و موخر ، پيش و ناپيش

ويناختاريه                     تساوي

اپه ويناختاريه               عدم تساوي

ارَواك                                        نامتحقق ، ناروا

اوياكَرَن                         علم دستور ، صرف و نحو

كَرَف             دشمن حقيقت

 

                                                                                                                                                                                                                                         

ج – برخي مصطلحات اتيك و استه تيك و روانشناسي

 

پَهلُم                با فضيلت ، والا ( و نيز " پَهرُم" بمعناي عالي )

پهلوم             اخوان ( يا اهوان )                 بهين زندگي ، زندگي ايده آل

پهلميه                                        فضيلت

اپهلميه                                       فقدان فضيلت

خوب نيپيك                               ادبيات

وَزَست                                       بيت شعر

وياخنيه                                      فصاحت ( از كلمات "به" و " خنيدن ")

پوختگ گوفتار              ( پخته گفتار ) فصيح

ويه خمن                       ناطق ، فصيح

ويخاز                                        ميل ، تمايل

خِوَتانيه                          اتكاء به نفس

شِپاك                          شيوا ، فصيح

شِتاي                         سعادت

خِوَت دُشكيه                  خود دوستي ، خود خواهي

خِوَش اجُ                        اقتدار (autorite)

وناريشن                        انتظام

وَرَنَ                          شهوت

ورنيك                           شهوت پرست

اُپِتمان وَرَنيك                 داراي شوق بي حد ، مولع ، حريص

ورن كامكيه                   شهوت پرستي

ورن وشتاريه                جلوي هواي نفس را گرفتن ، كف نفس

اوستاي اخويه               نيروي وجدان

رووان پورسیتار               با وجدان ، روان پرسيدار

تن كاميك                       تبعيت از غرايز ، تن كامي

توجيش                          ( توزش ) تنبيه ، كفّارة گناه

راذناك                           منظم

سپور                         كامل

سِج                            فاسد ، ناقص ( يا سپج ، سژ )

راذنيشن                         نظم ( از مصدر " راذنيتن = منظم كردن ، رائنيدن )

ويشوپيشن                     هباء ، آشوب

راذنيتار                         موجد نظم

ميچك                         سليقه ، مزه

وشتكيه                          (گشتگي ) انحطاط ، تجزيه

نئيتن                                         رهبري كردن

نئيشنيه                          رهبري و ترويج

يوت مست                     ( جدا مست ) كسي كه از عشق پاك مست است نه از شراب

كونيشن                         ( كنش ) وظيفه

كونيشن گر                    وظيفه شناس

هَخ                             خيرخواه

هوساچكيه                     ( بهسازي ) تطابق ، هماهنگي

گهريك                           نجيب ، اصيل

گرّويشن                        ( گروش ) ايمان

هم اپايستيه                    (همبايستي ) تضامن ، تلازم مشترك

هم باي و هم بتيك                         رفيق و رقيب ، همپا و همبد

فرزام كاريه                   ( فرجام كاري ) كوشش در طلب مقصود مانند     Целоуостремленность             در روسي و                Zielstrebigkeit در آلماني

فرچ پانيك                        اجباري

فره بوت                        ( پُربود ) افراط

فره بوت منيشنيه               افراطي گري ، اكسترميسم ، پُربود منشي

فره بوت خواهيشنيه                      توقع غلط

فره بوت بويشنيه                          ( فرو بودگي ) تنزل ، انحطاط

دُشارم                                        عشق

دُزش                                         تقلب

بورژيش                        جلال و شكوه ، برز

باليستيك                        عالي

بَوَندك گريه                   كمال

اخوش كاريه                  خويشكاري ، خودرائي ، وظيفه نشناسي

اسرائيشنيه                     ( ناسرايشي ) شهرت بد

آتاو                            مستعد

آتاويه                         استعداد

ايچك وت تريه              ( ويژه بدتري ) جرم مطلق

ايچك وهیه                    ( ويژه بهي ) تقواي مطلق

اپراكانيه                        علو

اپراكان                          ( اپريكان ) عالي (sublime) ، آبرومند

اپرتم                         ( فرتم ) عالي ، والا

اپرتم سخون                  ( فرتم سخن ) كلام عالي

اپرونياريشن                  نظم عالي

اپريه ( بري )               علو مقام

انائينيه                           ( بي آئيني ) فقدان نظم

اناست                                        بي احترام

اوارونيك                       رفتار نيك

فرارونيك                       رفتار بد

دوژچهير                       دژچهره ، بدجنس

ريژ                            هوا و هوس ، ريسك

رُشن گويشنيه                صراحت ، روشن گوئي

پتت                           توبه

 

 

ما از بیم آنکه مباداً مجبور شویم بخش مهمی از لغات پهلوی را در فوق نقل کنیم فقط به ذکر یک سلسله نمونه ها اکتفا ورزیدیم . اگر مایل بودیم ، می توانستیم این نمونه ها را دو برابر کنیم . این نمونه ها نشان می دهد که زبان پهلوی دارای ترمینولوژی تجریدی و به ویژه فلسفی نسبتاً غنی بوده است . اگر به خاطر بیاوریم ( چنانکه ابن خلدون در مقدمه تصریح کرده است ) که فاتحان عرب به دستور عمر بن الخطّاب بسیاری کتب پهلوی را به آب شستند و یا به آتش کشیدند و اگر در نظر گیریم که فرهنگ نامه های موجود بر اساس آن قریب صد کتابی که در دست است تهیه شده و مطالعه ی اجمالی اینجانب نشان داده که تازه در این کار دقت و جامعیت به حد لازم مراعات نشده است ، در آن صورت به آسانی می توانیم حدس بزنیم که زبان پهلوی کمبودی از جهت لغت و اصطلاح فلسفی نداشته و قادر بوده است متون یونانی را ترجمه کند .

          اما برای آنکه بدانیم آگائیاس تا چه حد در گفتار خود منصف و یا به اصطلاح پهلوی " پتمانیک " ( به پیمان ) بوده است باید علاوه بر لغات جداگانه ، به مسئله ی بیان متون فلسفی نیز توجه کنیم :

نمونه‏ای از بیان فلسفی در زبان پهلوی

مسلماً در اینجا باید به آگائیاس حق بیشتری داد . همانطور که شادروان بهار در سبک شناسی مطالعه کرده است بیان ، در پهلوی ، به گواهی نوشته های موجود ، ابتدائی Primitif است . ساختمان جمله ها ، تکرارها ، دامنه ی لغات ، ژرفای فکر ، همه و همه حاکی از آنست که نمی توان بیان ادبی و فلسفی را در پهلوی با یونانی و لاتینی مقایسه کرد. آنها از این جهت جلوتر بوده اند . جهان بینی ایرانی غالباً نمی توانست بدون تمثیل و آوردن داستان ها ، بدون مبدل کردن مسائل مجرد به مظاهر و نمودهای مشخص و اسطوره سازی بروز کند . به ویژه تمثیل جای خاصی داشت و پس از اسلام صوفیان و عرفاء و معتقدان به فلسفه ی اشراق از حربه ی تمثیل سخت استفاده کرده اند . حال آنکه تمثیل در فلسفه ی یونانی و رومی که بیشتر به بیان تجریدی مسائل می پردازد چنین جائی ندارد .

شادروان بهار " گزیده ای از اندرز فرجود کیشان " ( چندک هندرچ ی فرجوت کیشان " ) را نمونه ای از نثر فصیح پهلوی می شمارد که اتفاقاً باید گفت که این نثر ، ضمناً یک نثر فلسفی است . ما این " گزیده " را به ترجمه ی شادروان بهار با برخی تغییرات جزئی لازم و با گنجاندن عین اصطلاحات فلسفی ترجمه شده ذیلاً به عنوان نمونه ای از بیان فلسفی در پهلوی می آوریم .

" فرجود کیشان ، نخستین دانشان به پیدائی از دین ( برای توضیح دین ) گفته اند : هرمزد که به پانزده ساله برسد هر آینه اش این چند چیز بباید دانستن که:

-  من که ام ؟

-  خویشتن من ( شخصیت) کیست ؟

-  از کجا آمده ام و باید کجا شوم ؟

-  از کدام پیوند ( پتوند ) و تخمه ام ؟

-  و مرا چه خویشکاری ( وظیفه ، عمل ) در دنیا ؟

-  چه مزد در آخرت ( در جهان مینوی ) ؟

-  از مینو ( جهان معنی ) آمده ام یا به گیتی ( جهان مادی ) بوده ام ؟

-  خویش اورمزدم یا خویش اهریمن ( یعنی از لحاظ ماهیت و گوهر از اورمزد ناشی شده ام یا بر عکس )

-  خویش فریشتگان یزدانم یا دیوان ؟

-  خویش نیکانم یا بدان ، مردمم یا دیو ؟

-  راه من چند است ، دین من کدام ؟

-  سود من چه و زیان من چه ؟

-  دوست من که ، دشمن من کدام ؟

-  علت اولی ( بوندشتک ) یک است یا دو ؟

-  نیکوئی از که و بدی از که ؟

-  از که روشنی و از که تاریکی ، خوشبوئی از که و گندگی از که ؟

-  عدالت ( دادیه ) از که و بیداد از کیست ؟

-  بخشایش ( اپخشایشن ) از که و نا آمرزیدگی ( آنا مُرچشن ) از که ؟

 

{ در این هجده سئوال در واقع مهمترین مسائل انتولوژیک و اتیک ( به ویژه دِئونتولوژیک که وظایف انسانی را مطرح می کند ) به میان کشیده شده است . سپس این " گزیده اندرزها " می کوشد که به این پرسشها پاسخ گوید . اینک پاسخ ها را از همان متن نقل می کنیم }

اکنون انتخاب کننده قاعده یاب ( " و وچیتاری چمیدست " ) را شادروان بهار چنین ترجمه کرده است ، به هر جهت گویا یعنی کسی که در معنای مطالب دقت دارد و می خواهد به طریقت درست راه ببرد ) بر نهاد همیدون گروی ( همیذونیه وروشن) و میانه روی ( میانچیکیها ) ( شادروان بهار می گوید یعنی بر اصل تحقق ایمان و میانه روی ؟ ) از طریق خرد خالی از شک سزد دانستن که :

-  از مینو آمده ام ، نه آنکه به گیتی بوده ام

-  خویش هرمزم نه اهرمن

-  خویش فرشتگانم نه دیوان

-  خویش نیکانم نه بدتران ، مردمم نه دیو

-  مخلوق ( دام ) هرمزدم نه اهریمن

-  پیوند و نژادم از کیومرث است

-  مرا مادر اسفندارمُذ و پدر اورمزد

-  مردمی ( انسانیت ) من از مشی و مشیانه ( مترویه و مترویانیه ) است که نخستین پیوند و نژاد از کیومرث بوده اند

 -  و مرا عمل به وظیفه ( ورچشن ی خویشکاریه ) و صحت اعتقاد ( فریوپانیه ) این است که اورمزد هست ، بود و خواهد بود ، خدای جاویدان ، بیکران ، بسیط ( اویچکیه )

-  و اهرمن را به نیستی و مضمحل بودن ( انبیربوذیه ) شناختن ( منتیتن )

-  و خویشتن را خویش اورمزد و امشاسپندان دانستن

-  و از اهرمن و دیوان و دیوخوئی ( دیو یادشن ) جدا بودن . "

 

( نقل از سبک شناسی جلد اول صفحات 127-128 که خود نقل است از فقره ی اول و دوم وسوم صفحه ی 41 – 42 متون پهلوی انکلساریا چاپ بمبئی)

آنچه که نقل کردیم خصلت سنکرتیک ( فلسفی – دینی ) نمونه وار ایدئولوژی دوران ساسانی را نشان می دهد که در آن خصلت دینی چربندگی خاصی دارد .

با آنکه شادروان بهار این نثر را ، نسبت به نمونه های دیگر پهلوی پخته تر و رشد یافته تر می شمارد ، با این حال نمی توان نوعی ابتدائی بودن و بساطت کودکانه ی آنرا ندید .

تردیدی نیست که متون فلسفی پارسی متعلق به پس از اسلام تا حدی این بساطت را حفظ میکند ولی درآن سطح قدرت تجرید ، ژرفای فکر ، عمق منطقی تسلسل مسائل بالا میرود .

 

نظری به لکسیک فلسفی دوران پس از اسلام در عربی و فارسی

برای مقایسه ی لکسیک فلسفی پهلوی و لکسیک فلسفی عربی اینجانب به " لکسیک زبان فلسفی ابن سینا " ( پاریس ، چاپ دکله دو برووه ، 1328 ) تألیف آ. م. گواشن ( A. M. Goichon ) ابن سینا شناس معروف فرانسوی مراجعه کردم . البته نقل یک لکسیک پانصد صفحه ای در اینجا ممکن نیست ولی استنتاج شخصی من اینست که واژه های زیادی در این لکسیک دیده نمی شود که معادل پهلوی آن موجود نباشد یا به آسانی نتوان وجود آنرا تصور کرد زیرا لغات موجود پهلوی تمام عناصر اولیه ی ترکیبات عدیده ی دیگری را به دست می دهند . ولی وضع در مورد واژه های پارسی که عده ای از فلاسفه ی پس از اسلام مانند خود ابن سینا و شاگردش ابوعبید جوزجانی و ناصر خسرو و بیرونی و غزالی و افضل الدین کاشی و دیگران به کار برده اند چنین نیست . در اینجا ضعف و فقر مشاهده می شود و در این متون غالب ترمین ها و لغات اصلی به عربی به کار رفته است . آقای دکتر معین در مقدمه ی " لغت نامه ی دهخدا" ( جلد اول ) صورت کاملی از این واژه های فارسی می دهد و خواستاران می توانند مراجعه کنند ، فقط محض نمونه برخی لغات ذکر می شود:

 

الف – از آثار ابن سینا

 

دریابندگان                         مشعر ، قوای درک

کنش                                  فعل

فروگشای                           انفکاک

پنداشت                              تخیل

درنگ ناک                        بطئی

بهره پذیر                           قابل تجزیه

زود گسلند                         سریع الانفکاک

گوهر روینده                     ذات نامیه

گوهر پساونده                    ذات حاسه

پیشین و سپسین                 سابق و لاحق

برسو و فروسو                 علوی و سفلی

برونین و اندرونین                           ظاهری و باطنی

جنبنده و آرمنده                 ساکن و متحرک

بُرینش                                               قطع

جهان تنومند                      عالم جسمانی

کُنا                                     فاعل

مایه                                   ماده

نهاد                                    وضع

بالش ده                                              قوه ی منیمه

بست ناکی                                         انجماد

جزاوئی و هموئی                             اختلاف و شباهت

نیروی جنبائی                   قوه ی محرک

نیروی یادداشت                 قوه ی حافظه

 

                         

ب – نمونه هائی از مؤلفین دیگر

نگرش                               ملاحظه و نظر( بیرونی)

نهادن                                 فرض کردن ( بیرونی )

افکندن                                               طرح کردن ( جوزجانی )

اندرکشنده                                          جاذبه ( ناصر خسرو )

چرائی جوئی                     تحقیق علّت ( ناصر خسرو )

روان ستوری                    نفس حیوانی ( ناصر خسرو )

نفس دانشجوی                   نفس طالب معرفت

بزرگ خویشتنی                                غرور ( غزالی )

اندیشه گر                          تفکر ( افضل الدین کاشی )

انگیزش                                             تحریک ( افضل الدین کاشی )

جنبش بخواست و بناخواست            حرکت ارادی و غیر ارادی ( افضل الدین کاشی )

خرد سخنگوی                  نفس ناطقه ( افضل الدین کاشی )

مایه ی نخستین                 هیولای اولی ( افضل الدین کاشی )

 

این نمونه ها نشان می دهد که مؤلفان پس از اسلام در وضع لغات غالباً ریشه های پهلوی را در نظر داشته اند ولی آنرا با روح زبان دری سازگار کرده و ترکیب های فصیح و بلیغی پدید آورده اند ولی همانطور که گفته شد این ترکیب ها پاسخگوی همه یا غالب اصطلاحات عربی نیست و حال آنکه لکسیک فلسفی زبان پهلوی به مراتب غنی تر است .

 

نتیجه :

این مطالعه ی اجمالی نشان می دهد که سخن آگائیاس در مورد " فقر و خشکی " پهلوی برای بیان مطالب فلسفی عادلانه و دقیق نیست و مسلماً ناشی از همان احساس بی مهری به ایرانیان است که از صفات مشخصه ی اکثر مورخین یونانی و رومی است .

در عین حال این مطالعه نشان داد که بررسی ترمینولوژی فلسفی – مذهبی زبان پهلوی برای حل این مسئله ی معماوار که آیا حکمت مشرقیه یا اشراق و عرفان ایرانی به جهان بینی های دوران قبل از اسلام به ویژه ساسانی مدیون است پاسخ مثبت می دهد . به ویژه در فلسفه ی سهروردی ، ترمینولوژی فلسفی – مذهبی پهلوی گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم منعکس است .

نتیجه دیگری که می‏توان گرفت آنست که بسیاری از اصطلاحات علمی و فلسفی دوران ساسانی را با تبدیل آن به پارسی دری می توان احیاء کرد و آنها را به تدریج در قبال معادل های عربی گذاشت زیرا از جهت فونتیک خوشاهنگ تر است و با مجموع روح زبان سازگارتر . طبیعی است که در این کار باید اندازه شناخت و به راه افراطی که ناشی از شوینیسم زبانی باشد نرفت .

 

نمونه‌ای از خط پهلوی کتیبه‌ای در تاق بستان

***

نقل از : انسان طراز نوین

http://tabari-ehsan.blogfa.com/post-58.aspx