گالیا - هوشنگ ابتهاج:هـ.الف. سایه
لینک:
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://azonace.persiangig.com/Galia%20-%20Sayeh.mp3
http://parand.se/seda/dikt-ebtehaj-karevan.htm
هوشنگ ابتهاج:هـ.الف. سایه
گالیا
دیریست گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاده کاروان
عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
آنجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لب ها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد تپش های قلب شاد!
یاران من به بند،در دخمه های تیره و غمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در کنار و گوشه این دوزخ سیاه
زودست گالیا!
در من فسانه دلدادگی مخوان!
زودست گالیا! نرسیده است کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب از هر دریچه تافت،
روزی که گونه لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من...
یکصد و پنجاه شعر از امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) را از لینک های زیر بخوانید:
http://sarapoem.persiangig.com/link7/saye.htm