فردوسی شاعر / هاینریش هاینه
فردوسی شاعر
شعر از : هاینریش هاینه
ترجمه از : احسان طبری
شاعر نامدار آلمانی هاینریش هاینه ( 1856 – 1797 ) که به سبب اشعار آبدار غنایی ، آثار طنز آمیز و نوشته های انقلابی خود ، در ادبیات کلاسیک آلمان مقام والا و ویژه ای را حائز است ،داستان تلخکامی حماسه سرای بزرگ ایران فردوسی توسی راشنیدو آن را ، برای مجسم ساختن سفلگی شاهان و جوانمردی هنرمندان ، به نظم در آورد .
هاینه در منظومه ی مورد بحث ، اشتباهات تاریخی چندی دارد که چون سخن از یک اثر هنری در میان است ، نه یک اثر تحقیقی ، قابل اغماض است . مترجم با دخل و تصرف کوچکی در اسامی ، ترجمه ی سطر به سطر این منظومه را در اختیار همزبانان و همو طنان فردوسی قرار می دهد برای آنکه یکبار دیگر از انعکاس پر شکوه ادبیات ایران در عرصه ی جهان ، نمونه ای به دست داده شده باشد .
یاران زر و یاران سیم
( ۱)
هنگامی که یک ژنده پوش از سکّه ای سخن می گوید
مقصدش سکّه ی سیمین است
او تنها از سیم حرف می زند.
و اما بر زبان یک شهزاده
یا یک شاه ، حدیث سکّه
تنها حدیث زر است، زیرا شاه
تنها سکّه ی زرین می دهد و می ستاند .
آنهایی که طبع منیع دارند ، چنین می اندیشند
و فردوسی نیز چنین می اندیشید ،
فردوسی ، نگارنده ی شاهنامه
که کتابی نامدار و آسمانی است .
او این حماسه ی بزرگ را
به فرمان شاه نگاشت ،
شاهی که برای هر مصرع آن
دهش یک سکّه ی زرین را وعده داده بود.
هفده بار بوته به گل نشست
و هفده بار پژمرد
و هفده بار هزاردستان نغمه سرود
و خاموش شد .
و در این سالیان دراز شاعر
برکارگاه شعر خویش نشست
روز وشب با کوششی شگرف
پرنیان منقش شعر خویش را بافت .
حُلّه ای بی هِمال که بر آن شاعر
با اعجاز طبع سحر آفرین
داستان ها ی کهن پارسی را
با چیره دستی رَقَم زده بود :
داستان قهرمانان ارجمند خلق
و کارهای عجیب شهسواران .
ماجرای موجودات اسرارآمیز و دیوها
و بسی چیزهای طرب انگیز با رنگ و زیب افسانه ها.
همه ی آنها شکوفنده و سرزنده
رنگین ، فروزان ، سوزان
که همانند فروغ آسمانی می درخشید
از آن نور پاک کهن ایزدی
که پرتوی آن از بازپسین آتشکده
به رغم قرآن و مفتی
در سینه ی شاعر شعله ور بود .
همین که نگارش داستان پایان یافت
شاعر دست نویس را
که مشتمل بر دوبار صد هزار مصرع بود
برای ولینعمت خویش فرستاد .
در بینه ی گرمابه ای از غزنین
زنگیانی که پیک شاه بودند
با فردوسی دیدار کردند .
زنگیان هر یک صّره ای بر دوش می کشیدند
و در برابر شاعر زانو زدند
و آن صّره ها را چون بهین پاداش
در پای شاعر ریختند .
شاعر با شتاب سر بدره ای را گشود
تا از دیدن سکّه های زر
که دیری از آن محروم بود شادمان شود
پس با اضطراب نگریست
محتوای آن بدره ها
سکّه ی سیمین بود ،
برابر با دویست هزار
پس شاعر به تلخی لبخند زد،
و با همان زهرخند سکّه ها را
به سه بخش تقسیم کرد
و به هر یک از آن دو پیک
آن دو فرستاده ی سیاه پوست
به مثابه ی دستمزد باری که بر دوش می کشیده اند
بهره ای بخشید و بهره ی سوم را
به گرمابه بان داد ،
که او را خدمت کرده بود ، به مثابه ی انعام .
و همان دم پایتخت را ترک گفت
و چون به دروازه ی شهر رسید
غبار را از کفش های خود فرو سترد .
( ۲)
« اگر او تنها مانند دیگر ابناء این روزگار
قول خود را نگاه می داشت
یا پیمان خویش را از یاد می برد
هرگز به خشم نمی آمدم
اما این بخشش ناپذیر است
که مرا چنین خوار شمرد،
و با دو رنگی سخنان خود
و دو رنگی سکوت خدعه آمیزش
مرا به اشتباه انداخت.
از جهت چهره پرشکوه بود
از جهت قد و بالا و زیبایی حرکات
در روی زمین همتایی نداشت
و سراپا شاهی و سلطنت بر وی می برازید
انند خورشیدی بر آسمان نیلگون
با نگاهی آتشین برمن نگریست
اواین مرد که به حقانیت خود مغرور بود
با همه ی اینها مرا فریب داد . »
( ۳)
شاه محمود شکم را نیک انباشت
و اینک پر نشاط و طربناک بود
صبحدم ، در گلزار ، بر مخده ی ارغوان
در کنار فواره ای که نسیم خنک می پراکند ، لمید .
چاکران دست بر سینه ایستاده بودند
و در میان آنها چاکر محبوبش – ایاز
از گلدان های مرمرین ، عطر ریاحین
به مشام می رسید
کنیزکان خوب روی با ملاحت تمام
خود را با شاخه های لطیف نخل باد می زدند
صنوبرهای شکوهمند خاموش ایستاده بودند
چون رؤیای آسمانی ، از جهان و جهانیان بی خبر.
ناگهان در این سکوت ، آوایی دلپذیر به گوش رسید
آوایی نرم و اسرارآمیز.
شاه یکه ای خورد ، چون افسون شده ای ،
پرسید : این شعر هوش ربا از کیست ؟
ایاز که مورد خطاب محمود بود
گفت : « بیچاره ابوالقاسم فردوسی راست »
شاه با شگفتی پرسید : فردوسی ؟
او کجاست ، آن شاعر بزرگ اکنون در چه کار است ؟
ایاز پاسخ داد : اینک دیریازیست
که با دریوزه و فاقه بسر می برد
و در توس ، زادگاه خویش
بستانی محقر دارد.
محمود دمی خموش ماند
سپس گفت : ایاز فرمان مرا بشنو !
برو به اسطبل خاص من و برگزین
صد استر و پنجاه شتر
و بار کن آنها را با انواع ذخائر
که دل آدمیان را شاداب می کند
از چوب های صندل هند و از ساخته های عاج
از ظرف های زرین وسیمین،
کوزه ها ،جام های دسته دار منقش ،
پلنگینه های نغز با پَشَنگ زر،
شادِروان ها ، شال ها ، زربفت ها
که در شهر های کشور من می بافند .
فراموش مکن و بر اینان بیافزای
سلیح درخشان و غاشیه های زرکش
از نوشابه های گوارا .
و نانخورش های لطیف در دیگ دانهای زر،
و حلویات و جوزیات
و دیگر تنفلات مطبوع .
به اضافه ، دوازده سمند خوش نژاد
که مانند پیکانی تندگذارند
و از غلامان نیز دوازده تن
با بدن های شبق رنگ ، در برابر رنج ها ، بردبار . . .
ایاز ! با این همه اشیاء زیبا
باید هم اکنون عزم سفر ساز کنی
و با درود من در شهر توس ، همه را
به شاعر بزرگوار برسانی .
ایاز فرمان خواجه ی خود را شنود
و استر ها و اشتر ها را پر بار ساخت
و با دِهِش ها و پاداش ها که بهای آن
برابربا خراج ایالتی بود
پس از سه روز تدارک ، غزنه را
به سوی توس ترک گفت .
با یک پرچمدار رهنما
که پیشاپیش کاروان اسب می راند
روز هشتم به توس رسید
که شهری بود بر دامنه ی کوهسار
و کاروان با هیاهوی بسیار
از دروازه ی باختری وارد شد
کوس ها فرو کوفتند و غَو ها نواختند
و سرود ظفر از لب ها برخاست
ساربانان از اعماق خلق
فریاد تکبیر برآوردند .
ولی از دروازه ی خاوری ، در آن سوی شهر توس
در همین لحظه پر بانگ و شکوه
ستون تشییع کنندگان بیرون می رفتند
و مرده ی فردوسی را به آرامگاه جاوید می بردند .
یادی از هاینریش هاینه
شاعر و طنز نویس نامدار آلمان
(۱۸۵۶-۱۷۹۷)
اوفتادم ، ولی نیــــم مغلــوب پای بندم ، ولی سلاح به دست
گرچه قلبم شکست در پیکار لیک شمشیر رزمِ من نشکست
محافل فرهنگی جهان در دسامبر ۱۹۷۲یادبود صد و هفتاد و پنج سالگی تولد هاینریش هاینه شاعر ، نویسنده و نقاد نامدار آلمان را برگزار کردند . هانیه در ۱۳دسامبر ۱۷۹۷در شهر دوسّلدُرف متولد شد و در ۱۷نوامبر ۱۸۵۶در سن ۹۵سالگی پی از هفت سال فلج عمومی که او را ، به گفته ی خودش در " گور بستر " دفن کرده بود ، درگذشت . وی دوست نزدیک مارکس و انگلس بود و به نظریات این دو متفکر انقلابی دلبستگی داشت . اشعار و آثارش سرشار از هیجان انقلابی است . هانیه با هنرمندان نامدار عصر مانند بالزاک ، هوگو، ژرژساند ، شوپن و دیگران دوستی و آمیزش نزدیک داشت . هاینه در دورانی می زیست که سپیده دمِ امرِ نو ( Das Dammern des Neuen) هنوز در پرده ی ابهام بود ولی در و بامِ جهان کهن فرو ریخت . در این دوران " جهان شکافت " Weltriss) (هاینه ، هم فاجعه و هم طنزِ زمانه را درک کرد و به همین جهت تراژیک و ساتیریک در آثارش به نحو بدیع و شگفت و کم نظیری در آمیخته است .
تاثیرش در زمان حیات خودش و پس از مرگش در پرورش فکری و ذوقی مردم آلمان و مردم جهان عظیم بوده و هست . فاشیسم آلمان بردن نام او را ممنوع کرد و آثارش را به آتش کشید . در جمهوری فدرال هنوز دانشگاه دوسلدرف – شهر زادگاه هاینه – به سبب انتقادات طنز آمیزی که زمانی هاینه متوجه پرفسورهای مرتجع و دولتخواه ساخته بود ، حاضر نیست این نام افتخار آمیز را برای خویش بپذیرد . ولی هاینه در جمهوری دمکراتیک آلمان ، آن وطن واقعی را یافت که پیوسته در آرزوی آن بود . طبیعت سوزان شاعرانه هاینه که خود در باره ی آن می گفت : " وانگهی ، من سراپا از فسفر ساخته شده ام " ، در همه آثارش تجلی دارد .