به صحبت با چنین یاری به یمگان
به صحبت با چنین یاری به یمگان
به سر بردم به پیری روزگاری
خرد را اختیار این است و زی من
ازین به، کس نکرده است اختیاری
پیاده به بسی از بسته برخر
تهی غاری به از پر گرگ غاری
مرا یاری است چون تنها نشینم
سخن گوئی امینی رازداری
همی گوید که «هر کو نشنود خود
ندارد غم ولیکن غمگساری»
سخنگوئی بیآوازی ولیکن
نگوید تا نیابد هوشیاری
نبینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری
به هر وقت از سخنهای حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری
نگوید تا به رویش ننگرم من
نه چون هر ژاژخائی بادساری
به تاریکی سخن هرگز نگوید
چو با حشمت مشهر شهریاری
به سر بردم به پیری روزگاری
+ نوشته شده در ساعت توسط نویسار
|